عضو بلاعوض
(مصاحبهکننده: نساء زارع) اینجانب مقصود متولد ۱۳۳۰هستم، بیسواد وساکن مارلیک میباشم، تا ده سالگی ساکن کرمانشاه بودیم بعد که مهاجرت کردیم رادیو خریدیم ، یادم میآید قبل از اینکه رادیو به خانهمان بیاید دایی بزرگم که ریشسفید فامیل بود ودرویش صدایش میزدند در هرجشن و عید وسیزدهبدر یا شب یلدا که همه دور هم جمع میشدیم با سهتارش برایمان آهنگهای سنتی زیبایی مینواخت و ما از آن راه سرگرم میشدیم. چند وقت بعد از دوستانم شنیدم که وسیلهای به نام رادیو آمده که همه کسانی که ثروتمند بودند و وضع مالیشان از ما بهتر بود یکی از آن داشتند. گران بود و ما توان خریدش را نداشتیم. پدرم درتهران بنایی میکرد و چند هفته یکبار به خانه میآمد. یکبار وقتی آمد باخودش رادیو آورده بود و میگفت بجای پولی که از دوستش طلب داشته آن راگرفته، برایش خیلی عزیز بود و ما حق دست زدن به آن را نداشتیم.
قبل از آن، دوستم مخفیانه از پدرش رادیوشان را به پشت بام ما آورده بود ولی چون نمیدانستیم چطور کار میکند نتوانستیم آن راروشن کنیم. با این حال من برای دیدن رادیو از نزدیک، یکی ازمرغ هایمان را به دوستم دادم. اما حالا خودمان رادیودار شده بودیم. تا صبح از خوشحالی نخوابیدم. وقتی صبح شد پدرم رادیو را روشن کرد و با آن موسیقی زیبایی را که به زبان محلی بود گوش کردیم. مادرم خیلی مذهبی بود و اعتقاد داشت هرکس به موسیقی که از این دستگاه بیرون میآید گوش کند کافر میشود. پدرم رادیواش را با خودش به تهران میبرد و من فقط وقتهایی که به خانه میآمد میتوانستم به صدای آن گوش بدهم. جوان بودیم اما با این حال بعد از مدتی دیگر آنچنان ذوقی برای رادیوگوش دادن نداشتیم و درگیر کارهایمان برای رفتن به سربازی و جبهه بودیم فقط وقتهایی به آن گوش میکردیم که اخباری راجع به جنگ را پخش میکرد. کسانی که مذهبی بودند از رادیو برای گوش دادن به اذان استفاده میکردند. در کل در گیرودار جنگ زیاد از رادیواستفاده نمیشد. چون همه درگیر جنگ و کمک رساندن به کسانی بودند که در جبهه خدمت میکردند.
از طرفی هم تلویزیونهایی به بازار آمده بود که ۱۲اینچی بودند و در کنارشان لامپ قرار داشت بخاطر همین به این تلویزیونها تلویزیون لامپی یا ترانزیستوری میگفتند. درگیر خواستگاری از دختری بودم که درهمسایگی ما زندگی میکرد و هر چه پول داشتم در خرج و مخارج برای طلا و هدایای عروس هزینه شد. ولی تصمیم گرفته بودم وقتی سرخانه و زندگی خودم رفتم حتما باید تلویزیون داشته باشم. هرچند پدرم و افراد مسن دیگر زیاد ارزشی برای تلویزیون قایل نبودند و بیشتر اخبار رادیو برایشان مستند بود. بعد از عروسی، پدرزنم که جزء نیروی نظامی کشور بود بعنوان کادوی عروسیمان، یک تلویزیون توشیبا به ما هدیه داد و برای خودشان یک تلویزیون شارب لورنس خرید. در واقع برای این دو تلویزیون هزینهای نپرداخته بود و آنها را از انبار کالاهای خانوادههای نظامی برداشته بود و فقط پول خیلی کمی بعنوان رشوه به انباردار داده بود.
خلاصه ما تلویزیوندار شدیم و من خیلی از این قضیه خوشحال بودم. مشکلی با تلویزیون دیدن خانمها نبود. من وخانوادهام هم آنچنان مشکلی با این دیدگاه نداشتیم ولی طبق معمول مادرم همان حرفهایی را که راجع به رادیو میزد، راجع به تلویزیون هم میگفت. وقتی پدرم یا پدرزنم در خانهی ما بودند تا آنها نمیخواستند از تلویزیون استفاده کنند کسی حق پیشروی در این قضیه را نداشت و اگر کسی به جز بزرگان خانواده این کار را انجام میداد گستاخی بزرگی کرده بود. درآن دوره همه خانوارها قدرت خریدن تلویزیون را نداشتند و در هر محلهای یک یا دو نفرصاحب تلویزیون بودند و بقیه اگر صاحبخانه اجازه میداد برای تماشای تلویزیون به خانههای آنها میرفتند.
رادیو از قسمت پذیرایی خانهی ما و از روی طاقچهی بلندی که پدرم رادیواش را روی آن میگذاشت تا دست من و بچههای دیگر به آن نرسد به آشپزخانه راه پیدا کرد و مادرم یا زنهای مسنتر، از آن در زمان آشپزی کردن استفاده میکردند و سرگرم میشدند. از تلویزیون برای مسائل سیاسی و رایگیری هم در سال ۶۳ استفاده خیلی پررنگتری شد و با آغاز رایگیریهای ریاست جمهوری و با آغاز ریاست جمهوری، محمد هاشمی صدا و سیما خیلی خوب درخشید. آن موقع تلویزیون دو شبکه بیشتر نداشت که یا برنامههای تبلیغاتی جنگ پخش میکرد یا سخنرانیهای مذهبی. بعد از آن هم ماهواره وارد ایران شد و حدود سال ۷۹ بود که تعداد انگشتشماری از مردم ماهواره داشتند. تا الان که اکثر خانهها از ماهواره استفاده میکنند. خلاصه تلویزیون دیگر عضو بلاعوض هرخانهای شده و از آن برای معرفی کالاهای جدید یا اخبار روز و پخش فیلم وسریال و کمی موسیقی در طول روز استفاده میشود. اما من هنوز هم از رادیو برای پیگیری اخبار یا پیشبینی وضع آب وهوا استفاده میکنم وزیاد به برنامههای تلویزیونی و سریالهای هزار و صد قسمتی ماهواره علاقه ندارم و بنظرم در آن موقع مادرم حرف درستی میزد.