نوام چامسکی: نمیتوانیم اجازه دهیم کووید ۱۹ ما را به سمت اقتدارگرایی سوق دهد
نوام چامسکی، ۲۵ مارچ ۲۰۲۰، مترجم: شایسته مدنی، ۲۶۹۰ کلمه
در حالی که همهگیری ویروس کووید ۱۹ نظم اقتصادی و سیاسی جهان را روی سر خود میچرخاند، دو آیندهی کاملاً متفاوت ممکنالوقوع است. در یک سر طیف، جوامعی که با ویروس روبرو هستند و ممکن است به سمت اقتدارگرایی[۱] سقوط کنند. اما در سوی دیگر طیف میتوانیم از این فاجعهی بزرگ درس بگیریم -با یورش نئولیبرال به یکی دیگر از بازارهای عظیم و ورشکسته اضافه شد و اکنون ترامپ در حال تخریب این کره است.
بحران کنونی، دلیل محکمی برای حفظ بهداشت جهانی و تجدیدنظر در مشکلات عمیقتر جوامع به ما میدهد. این که کدام پیامد پیروز شود به برانگیخته شدن قدرت افکار عمومی بستگی دارد، همانطور که در مثالهای زیر توضیح خواهم داد این حقیقت از کتابم با عنوان اینترناسیونالیسم یا انقراض[۲] اقتباس شده است.
اگر از من نمیرنجید میخواهم با یادآوری مختصری از دورانی کاملاً شبیه به امروز شروع کنم که از بسیاری جهات ناخوشایند است. فکر میکنم ۸۰ سال پیش اتفاق افتاد وقتی نخستین مقاله دربارهی مسائل سیاسی را نوشتم. تاریخ آن فوریه ۱۹۳۹ درست پس از سقوط بارسلونا بود. متن دربارهی گسترش بیرحمانهی فاشیسم در سراسر جهان بود. در سال ۱۹۳۸ اتریش ضمیمه آلمان نازی شد. چند ماه بعد چکسلواکی تسلیم دشمن شد و در کنفرانس مونیخ در اختیار نازیها قرار گرفت.
در اسپانیا شهرها یکی پس از دیگری در دست نیروهای فرانکو قرار گرفت. در فوریه ۱۹۳۹ بارسلونا سقوط کرد. این پایان جمهوری اسپانیا بود. انقلاب مهم مردمی، انقلاب آنارشیستی که مربوط به سالهای ۱۹۳۶، ۳۷ و ۳۸ بود با زور شکسته شد. بهنظر میرسید فاشیسم بیتوقف جلو خواهد رفت.
این همان چیزی نیست که امروز در حال وقوع است، اما میتوانیم جملهی معروف مارک تواین را قرض بگیریم که گفت: «تاریخ تکرار نمیشود اما گاهی اوقات همقافیه میشود»، پس شباهتهای بسیاری وجود دارد. وقتی بارسلونا سقوط کرد، سیل عظیمی از پناهندگان از اسپانیا سرازیر شدند. حدود ۴۰ هزار نفر به مکزیک رفتند. بعضی به شهر نیویورک رفتند و دفاتر آنارشیست را در میدان یونیون تأسیس کردند و کتابفروشیهای دست دوم را در خیابان چهارم راه انداختند. این همان جایی است که من نخستین درسهای علوم سیاسی را یاد گرفتم و در آن منطقه میگشتم. ۸۰ سال پیش بود و امروز، امروز است.
ما در آن زمان نمیدانستیم اما دولت ایالات متحده به این فکر میکرد که چگونه گسترش فاشیسم ممکن است عملاً غیرقابل توقف باشد. آنها آن را به شکل همان هشداری نمیدیدند که من به عنوان کودک ده ساله میدیدم. اکنون میدانیم نگرش وزارت امور خارجه نسبت به اهمیت جنبش نازیها متفاوت بوده است.
در واقع کنسول ایالات متحده در برلین نظرات تقریباً متفاوتی دربارهی نازیها ارسال میکرد و عقیده داشت آنها ممکن است آنقدری که دیگران میگویند بد نباشند. دیپلمات معروف ایالات متحده به نام جورج کِنان تا روز پرل هاربر که خارج شود، در آنجا ماند. هنوز نشانهی بدی از این نگرش متفاوت نسبت به این توسعهطلبیها وجود نداشت. بهنظر میرسد در آن زمان نتوانسته بودند به شناخت برسند اما اندکی پس از این و در سال ۱۹۳۹، وزارت امور خارجه و شورای روابط بینالملل دربارهی دوران پس از جنگ آنگونه که بهنظر میرسید شروع به برنامهریزی کردند. در آن زمان و در سالهای اولیه فرض بر این بود که جهان پس از جنگ، جهانی تحتکنترل آلمان و نازیها و تحتکنترل ایالات متحده خواهد بود، بهخصوص منطقهی اوراسیا که شامل نیمکرهی غربی، امپراطوری سابق بریتانیا بود و ایالات متحده بخشی از خاور دور را دست گرفته بود. این میتوانست شکل جهان پس از جنگ باشد. میدانیم که این دیدگاه تا زمانی که روسها جریان را عوض کردند، وجود داشت. کمی بعد در سال ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۳ و در استالینگراد، نبرد بزرگ کورسک مشخص کرد که روسها نازیها را شکست خواهند داد. برنامه تغییر کرد. تصویر جهان پس از جنگ تغییر کرد و آن سمتی رفت که ما از آن زمان تا اکنون شاهدش بودهایم. این ۸۰ سال پیش بود.
امروز ما با ظهور چیزی شبیه نازیسم مواجه نیستیم، اما با توسعهی چیزی مواجهیم که فرا ناسیونالیست[۳] خوانده شده و استبداد بینالمللی است. اتحاد خاورمیانه، شامل کشورهای مرتجع افراطی –عربستان سعودی، امارات متحده عربی، مصر با وحشیانهترین دیکتاتوری در تاریخش، اسرائیل درست در مرکز آن- در مقابل ایران قرار گرفته است. تهدیدهای شدیدی وجود دارد که در امریکای لاتین با آن مواجهیم. انتخاب ژائیر بولسونارو[۴] در برزیل شدیدترین و خشمگینترین قدرت در بین فراناسیونالیستها راستگرا است که اکنون نیمکره را به ستوه میآورد و لنین مونرو، رئیس جمهور اکوادور قدمهای محکمی در جهت پیوستن به راستگرایان با اخراج ژولین آسانژ از سفارت برداشته است. او به سرعت توسط انگلیس انتخاب شد و با آینده بسیار خطرناکی روبرو خواهد شد مگر اینکه اعتراضات مردمی مهمی رخ دهد. مکزیک یکی از استثنائات نادر در این تحولات امریکای لاتین است. در اروپای غربی، احزاب راستگرا در حال رشد هستند و برخی از آنها ویژگیهای ترسناکی دارند.
البته [جریان] ضدتوسعه هم وجود دارد. یانیس واروفاکیس، وزیر سابق دارایی یونان، فرد بسیار مهمی است و به همراه برنی سندرز خواستار تشکیل سازمان ترقیخواه بینالملل برای مقابله با راستگرایان بینالمللی شد که در حال گسترش بودند. این توازن در سطح دولتها، بیش از حد اشتباه بهنظر میرسید. اما همهچیز فقط دولتها نیستند. در سطح مردمی، کاملاً متفاوت است و میتواند تفاوت ایجاد کند. این به معنای نیاز به حمایت از دموکراسیهای کاربردی، تقویت آنها، استفاده از فرصتهای فراهم شده توسط این دموکراسیها برای فعالیتی است که در گذشته پیشرفت چشمگیری ایجاد کرده است و میتواند ما را در آینده نجات دهد.
میخواهم دربارهی دشواریهای حفظ و استقرار دموکراسی، نیروهای قدرتمندی که همیشه با آن مخالفت کردهاند، موفقیتهایی که به هر طریق موجب تقویت و نجات آن شده است و اهمیت آن برای آینده، چند نکته بیان کنم. اما نخست به چالشهایی میپردازم که با آن روبرو هستیم و شما به اندازهی کافی دربارهی آن شنیدهاید و میدانید. به جزئیات آن نمیپردازم. توصیف این چالشها بهعنوان «دشواری شدید» خطاست. البته این عبارت جای انواع چالشهایی را که پیش روی شماست نمیگیرد. هر بحث جدی دربارهی آیندهی بشریت باید با شناخت واقعیت مهمی آغاز شود، و نوع بشر اکنون با پرسشی روبروست که هرگز در تاریخ بشریت مطرح نشده است، پرسشی که باید به سرعت به آن پاسخ داد: آیا جامعهی بشری برای طولانی مدت زنده خواهد ماند؟
همانطور که همه خوب میدانید ما ۷۰ سال است زیر سایهی جنگ هستهای زندگی میکنیم. با مشاهدهی سوابق، این شگفتآور است که تا کنون زنده ماندهایم. هر چند وقت یکبار با فاصلهی چند دقیقهای به فاجعهی پایانی نزدیک میشویم. این معجزه است که زنده ماندهایم. این معجزهها همیشه ادامه پیدا نمیکند و باید بهسرعت خاتمه پیدا کند. بازنگری موضع هستهای[۵] در دولت ترامپ، تهدید به انفجار را بهشدت افزایش میدهد و در واقع میتواند پایان گونههای زنده باشد. به یاد داریم که بانی این بازنگری موضع هستهای، جیم ماتیس بود که برای بقای دولت فرد مهمی بهنظر میرسید.
سه پیمان مهم تسلیحاتی وجود داشت: پیمان ABM[6]؛ پیمان [۷]INF؛ پیمان استارت نو[۸].
ایالات متحده در سال ۲۰۰۲ از پیمان ABM کنارهگیری کرد. هرکس معتقد است موشکهای ضدبالستیک، سلاحهای دفاعی هستند، در مورد ماهیت این سیستمها فریب خورده است. ایالات متحده بهتازگی از پیمان INF که در سال ۱۹۸۷ بین گورباچف و ریگان بسته شده و باعث کاهش شدید تهدید جنگ در اروپا میشد، خارج شد و ممکن است این تهدید خیلی سریع گسترش پیدا کند. تظاهرات گستردهی مردم، زمینهای برای اهمیت این پیمان بود که تفاوت مهمی ایجاد کرد. لازم به یادآوری است که فعالیتهای مهم مردمی و سایر دلایل، تغییرات اساسی ایجاد کردند. درسهای واضح بسیاری وجود دارند. دولت ترامپ از پیمان INF کنارهگیری کرد و پس از آن روسها عقب کشیدند.
اگر دقیق نگاه کنید، میبینید هر طرف قرارداد دلیل موثق دارد که طرف مقابل تا کنون به پیمان متعهد نبوده است. برای کسانی که میخواهند تصویری از چگونگی نگاه روسها داشته باشند، در بولتن دانشمندان هستهای، مجلهی معتبر در زمینهی کنترل تسلیحات، اخیراً مقالهای توسط تئودور پوستول منتشر شده است که میگوید نصب موشکهای ضدبالستیک امریکا در مرز روسیه چقدر خطرناک است و خطر آن را روسها میتوانند درک کنند. دقت کنید، در مرز روسیه. یعنی تنشها در حال افزایش است. هر دو طرف اقدامات تحریکآمیزی انجام میدهند. در جهان منطقی، آنچه باید اتفاق بیفتد مذاکره بین دو طرف است، با کارشناسان مستقل برای ارزیابی اتهاماتی که هر کدام علیه دیگری وارد میکند تا این تنشها حل شده و پیمان مجدد بازگردانده شود. این در جهان منطقی شدنی است، اما متأسفانه جهانی که در آن زندگی میکنیم این گونه نیست. هیچ تلاشی در این راستا انجام نشده و نخواهد شد مگر اینکه فشار قابلتوجهی وجود داشته باشد.
خب، پیمان استارت نو رها میشود. پیمان استارت نو که قبلاً توسط شخصیت مسئول طراحی شده (کسی که متواضعانه خودش را بزرگترین رئیس جمهور تاریخ امریکا توصیف کرده است) بدترین پیمانی است که در تاریخ بشریت اتفاق افتاده و همان کار همیشگی است که پیشینیان او انجام دادهاند. ترامپ اضافه کرد که ما باید از شر آن خلاص شویم. اگر این بلافاصله بعد از انتخابات بعدی بازنگری شود، چیزهای زیادی در معرض خطر قرار میگیرد. اگر تجدید شود چیزهای زیادی در معرض خطر است. این پیمان موفق شده تعداد سلاحهای هستهای را به مقدار قابلتوجهی از آنچه باید باشد اما به مراتب پایینتر از آنچه قبلاً بود، کاهش دهد و این میتواند ادامه داشته باشد.
در همین حال گرم شدن کرهی زمین در مسیر غیرقابل توصیف خود پیش میرود. در این هزاره با یک استثنا، هر سال داغتر از سال قبل است. مقالات علمی اخیر توسط جیمز هانسن و دیگران نشان میدهد سرعت گرم شدن کرهی زمین از سال ۱۹۸۰ افزایش یافته و ممکن است بهشدت تشدید شود و ممکن است از رشد خطی به سمت رشد نمایی حرکت کند که به معنای دوبرابر شدن در هر دو دهه است. ما در حال نزدیک شدن به شرایط ۱۲۵ هزار سال پیش هستیم، وقتی سطح دریا تقریباً ۲۵ فوت بالاتر از امروز بود. با ذوب شدن و البته ذوب شدن سریع کوههای یخی عظیم قطب جنوب ممکن است به آن نقطه برسیم. عواقب ناشی از آن غیرقابل تصور است. حتی سعی نمیکنم آن را مجسم کنم، اما شما به سرعت میتوانید متوجه شوید به چه معنی است.
در حالی که این روند در جریان است، شما مرتباً گزارشهای مسرورکنندهای را در مطبوعات میخوانید مبنی بر اینکه ایالات متحده چگونه در تولید سوختهای فسیلی پیشرفت میکند. از عربستان سعودی فراتر رفته است. ما رهبر تولید سوخت فسیلی هستیم. بانکهای بزرگ از جمله جیپیمرگان و دیگران در حال سرمایهگذاری جدید بر سوختهای فسیلی هستند که مانند ماسههای قیردار[۹] کانادایی، از خطرناکترینها به شمار میرود. و همهی اینها با خشنودی و هیجان زیادی مطرح میشود. ما در حال رسیدن به «استقلال در انرژی» هستیم. ما میتوانیم جهان را کنترل کنیم و استفاده از سوختهای فسیلی در جهان را تعیین کنیم.
به سختی میتوان واژهای دربارهی این اتفاق کاملاً آشکار پیدا کرد. این طور نیست که خبرنگاران، مفسران و مدیرعاملان بانکها دربارهی آن چیزی نمیدانند. البته که میدانند. اما اینها نوعی فشارهای نهادی است که به سختی میتوان خود را از آن خارج کرد. سعی کنید خود را در موقعیت مدیرعامل بانک جیپیمرگان، یکی از بزرگترین بانکهایی قرار دهید که در حال صرف مبالغ زیادی برای سرمایهگذاری بر سوختهای فسیلی است. او مطمئناً هر آنچه شما دربارهی گرم شدن کرهی زمین میدانید، میداند. رازی وجود ندارد. اما انتخابها چیست؟ او اصولاً دو انتخاب دارد. یک انتخاب دقیقاً کاری است که انجام میدهد. انتخاب دیگر آن است که استعفا دهد و شخص دیگری جایگزین او شود و او همین کار را انجام دهد. این مشکل فردی نیست، مسئلهی نهادی است که تنها تحت فشار عظیم مردم میتواند برطرف شود.
اخیراً دیدهایم که چگونه میتوان به راه حل رسید. گروهی از جوانان به نام جنبش طلوع آفتاب[۱۰] سازماندهی شده و به محل نشست کنگره رسیدند و از چهرههای جدید مترقی که توانستند آنها را به کنگره برسانند، قدردانی کردند. تحت فشار بسیاری از مردم، الکساندریا اُکازیو کورتز، رئیس کنگره، به همراه سناتور اِد مارکی، توافقنامه جدید سبز را در دستورکار قرار داد. این موفقیت بزرگی است. البته حملات خصمانهای از هر سو صورت گرفت اما اهمیتی ندارد. تا چند سال پیش بحث در این باره غیرقابل تصور بود. اکنون نتیجهی فعالیت این جوانان در مرکز دستورکار قرار دارد. این باید به این شکل یا شکل دیگری اجرا شود. شاید دقیقاً به این شکل برای بقا ضرورت نداشته باشد اما اصلاحاتی صورت خواهد داد.
با این حال، ساعت اخرالزمانِ[۱۱] بولتن دانشمندان اتمی، ژانویه گذشته روی دو دقیقه به نیمهشب تنظیم شده بود. این به همان اندازه به فاجعه نزدیک است که سال ۱۹۴۷ نزدیک بود. در خبر توافقنامه، دو تهدید مهم و آشنا ذکر شده است: تهدید جنگ هستهای که در حال افزایش است و تهدید گرم شدن کرهی زمین که آن نیز در حال افزایش است. برای نخستین بار مورد سومی نیز اضافه شده است: تضعیف دموکراسی. تهدید سوم در کنار جنگ هستهای و گرم شدن کرهی زمین قرار دارد. و این کاملاً به جا بود چرا که دموکراسی تنها امید برای غلبه بر دیگر تهدیدات است. این مشکلات با نهادهای بزرگ دولتی یا خصوصی و بدون فشار گستردهی مردم حل و فصل نمیشود. این بدان معنا است که ابزار رفتار دموکراتیک باید زنده نگه داشته شود، از روشی استفاده شود که جنبش طلوع آفتاب انجام داد، روشی که تظاهراتهای عظیم اوایل دههی ۸۰ انجام دادند و روشی که ما امروز ادامه میدهیم.
کورونا ویروس جدید در حال ایجاد فاجعهی مخوف دیگری است، که پیشبینی شده بود و میتوان از آن جلوگیری کرد. تحلیل پروندههای معتبر نشان میدهد میلیونها نفر ممکن است طبق معمول به خاطر فقر و رنجهای آسیبپذیرتر در سراسر جهان جان خود را از دست بدهند. فاجعهی بهداشتی دیگری در تاریخ جهان رخ داد: «مرگ سیاه» دستکم یک سوم جمعیت اروپا را از بین برد که بهبود یافتند. در این حالت نیز با هزینههای هولناک انسانی، بهبودی حاصل خواهد شد.
ما امروز با تهدیدهای دیگری روبرو هستیم که غیرقابل مقایسه است، حتی اگر زندگی روزمره را با دردسر مواجه نکند. یکی از این تهدیدها نابودی کامل به دلیل جنگ هستهای است که بسیار بد و در حال افزایش است. دیگری خطر فاجعهی زیستمحیطی است که قریبالوقوع و ویرانکننده است. جبرانی نخواهد بود و زمانی برای هدر دادن برای مقابله با این تهدیدات قطعی نیست.
در مقابل فاجعهی عظیم کووید ۱۹، بیرحمانه است دیدگاه فاجعهباری قرار دهیم و اصرار داشته باشیم ریشههای آن را جستجو کنیم. اما واقعگرایی امری ضروری است، دستکم اگر امیدواریم از بروز بلایای دیگر جلوگیری کنیم.
در این ریشهها شکست بازارهای عظیم و بدخواهیهای عمیق نظم اقتصادی-اجتماعی است که از بحرانهای مصیببار توسط سرمایهداری وحشی در عصر نئولیبرال پدید آمده است. مواردی که در قدرتمندترین کشور تاریخ جهان ارزش توجه دارد، کشوری که با این تصمیم روبروست که آیا اجازه دهد این دژکوب با نیروی ویرانگر به کار خود ادامه دهد یا خیر.
نوام چامسکی، ۲۵ مارچ ۲۰۲۰
[۱] اقتدارگرایی به رفتار گونهای از نهادها، سازمانهای اجتماعی گفته میشود که فرمانبرداری از اقتدار و ادارات کارگزار آن ویژگی ممتازش بهشمار میرود. این مفهوم معمولاً مخالف فردگرایی و دموکراسی است. در علم سیاست دولت اقتدارگرا دولتی است که در آن اقتدار سیاسی در اختیار گروه کوچکی از سیاستمداران متمرکز شدهاست. این مفهوم اغلب در مقابل فردگرایی، دموکراسی و آزادیخواهی قرار میگیرد.
[۲] Internationalism or Extinction.
[۳] ملیگرایی افراطی
[۴] Jair Bolsonaro
[۵] Nuclear Posture Review
[۶] پیمان ضد موشکهای بالستیک
[۷] پیمان منع موشکهای هستهای میانبرد
[۸] New START
[۹] ماسههای نفتی یا ماسههای قیردار نوعی منبع نفت غیرمتعارف است. ماسههای قیری یا به صورت ماسههای آزاد هستند یا به صورت سنگهای سفتشدهای از مخلوط ماسه، گِل رس، آب و قیر (نفت بسیار سنگین و با گرانروی بسیار بالاتر از نفت معمولی) یافت میشود. بزرگترین منابع ماسههای نفتی جهان در کانادا (استان آلبرتا) و ونزوئلا،[۱] و به میزان کمتری در روسیه و قزاقستان قرار گرفتهاست و ذخایر این کشورها تقریباً با ذخایر نفت معمولی کل جهان برابری میکند. البته تنها کشور کانادا صنعت قابل توجهی برای استخراج ماسههای قیری دارد و بقیه منابع ماسههای قیری برداشت نمیشوند.[۱]
[۱۰] Sunrise Movement
[۱۱] ساعت آخرالزمان یا ساعت روز قیامتبه انگلیسی: Doomsday Clock) نمادی است که هرساله احتمال وقوع فجایع جهانی را که زاده عملکرد انسان است، نشان میدهد. این ساعت از سال ۱۹۴۷ توسط اعضای بولتن دانشمندان اتمی نگهداری میشود و نشان دهنده احتمال وقوع اتفاقاتی چون جنگ هستهای است. این ساعت از سال ۲۰۰۷ تغییرات اقلیمی و تحولات جدید در علوم و فناوریهایی را که به دست بشر رخ داده و میتواند سبب بروز آسیبهای جبرانناپذیر شود، منعکس میکند. ساعت آخرالزمان هرچه به نیمهشب نزدیکتر باشد، نشان میدهد که احتمال وقوع فاجعهای جهانی بیشتر شدهاست.